احساسات و عواطف حضرت سيدالشهداء عليهالسّلام در روز عاشورا
در اينجا لازم است تذكر داده شود كه: برخي از بيخردان ميپندارند: وقايع روز عاشوراء بر سيدالشهداءعليهالسّلام امري عادي بودهاست. رنج و زحمت و عَطَش و جَرْح و قَتْل و أسْر همة آنها اموري بسيار سهل و آسان بوده است. چون براي امام عليهالسّلام كه روحش ملكوتي ميباشد، عطش و گرسنگي و زخم و آفتاب و شمشير برّان اثري ندارد. وي با وجود نوراني و تجرّدي خود در برابر همة اينها به عنوان برخورد با حَلْوا و شيريني و سيرابي و امثالها مواجه ميشود. آنگاه تعجّب ميكنند كه: چگونه حضرت علياكبر عرضه داشت: عطش مرا كشت، و سنگيني زره مرا بيتاب نمود؟!
آنگاه در جواب ميگويند: پدرش با نهادن زبان خود، و يا انگشتري خود در دهان او، او را سيراب كرد، و مراد از سنگيني آهن، سنگيني زره نيست بلكه كنايه از عظمت لشگر آهن پوش و شمشير به دست آنهاست كه در برابر حملة او ممانعت به عمل ميآورند.[349]
اين برداشت، برداشت نادرستي ميباشد. سيدالشهداء عليهالسّلام بشر بوده است، و داراي بدن و جسم طبيعي بوده است. عطش را خوب ادراك مينموده است. زخم و جراحت را خوب ميفهميده است. نالة الْعَطَش أطفال و نوحه و زاري زنان حرم را خوب ميدانسته است. بلكه از امثال ما صدها برابر بيشتر. زيرا او انسان كامل بوده است، و به مقتضاي كمال در انسانيّت، ظهور و بروز محبّت و مودّت به مخلوقات الهي و ادراك لوازم بدني و طبيعي كه لازمة مقام جمع الجمعي ميباشد، در وي عميق تر و ريشهدارتر بوده است.
آري عشق بهخدا، و تفاني درقرآن وسنّت پيغمبر،و روش و منهاج ولايت علوي، و بصيرت و عمق درايت او به انحراف تاريخ و تفسير و حديث و غصب خلفاي بيگانه از متندين ومعارفدين كه نوبت را بهيزيد تبهكار رسانيدند، چنانعرصه را بر او تنگنموده بود كه جزشهادت و جراحت واسارت را داروي مفيديبرايهشداري مردم نمييافت، و لهذا عاشقانه اين برنامه را پيريزي كرده و براي سرنگوني حكومت جبّارة بنياميّه حركت كرد، حركتي لاَ يَتَوَقَّفْ و بدون بازگشت، گر چه در ميان راه صحنهاي همچون زمين طفّ و واقعة كربلا پيش آيد فَسَلاَمٌ عَلَيْهِ ثُمَّ سَلاَمٌ عَلَيْهِ ثُمَّ سَلاَمٌ عَلَيْهِ. واللَّعْنُ عَلَي عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَي عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَي عَدُوِّهِ. اينك ميبينيد: شهادت دو جگر گوشة وي: علي اكبر و طفل شيرخوار چطور بر او اثر گذارده است، و دنيا را در برابر چشمانش سياه نموده است. اما چون لِلّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ إلَي اللهِ ميباشد عاشقانه آنها را ميپذيرد و در آغوش ميكشد:
بازگشت به فهرست
شهادت طفل شيرخوارة امام حسين عليهالسّلام
طفل رضيع (شيرخوار) وي مادرش رَباب[350] دختر امروالقَيْس بن عَدِيّ است، و مادر رباب هِنْدُ الْهُنُود بوده است. سيد بن طاوس؛ ميگويد: چون حسين عليهالسّلام بر زمين افتادن جوانانش و محبّانش را نگريست، عازم شد تا لشگر را براي ريختن خون قلب خود ملاقات نمايد، و با صدا ندا در داد: هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم؟! هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللهَ فِينَا؟! هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللهَ بِإغَاثَتِنَا؟! هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللهِ فِي إعَانَتِنَا؟!
«آيا كسي هست كه دشمنان را از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براند؟! آيا مرد موحّدي هست كه دربارة ما از خدا بترسد؟! آيا فريادرسي هست كه به فريادرسي ما اميد در رضاي خداوند ببندد؟! آيا كمك كنندهاي هست كه در كمك كردن به ما اميد ثوابهاي اخروي را داشته باشد؟!»
بر اثر اين ندا صداي زنان خيام حَرم به ناله و فرياد بلند شد. حضرت نزديك خيمه آمد و گفت به زَيْنَب: نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّي اُوَدِّعَهُ. فَأخَذَهُ وَ أوْمَأ إلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ الاسَدِيُّ - لَعَنَهُ اللهُ - بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ.
«پسر كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم! پسر را گرفت و خم شد به سوي او تا او را ببوسد، كه حرملة بن كاهل اسدي - لعنه الله - طفل را با تير نشانه گرفت. آن تير در حلقوم طفل آمد، و او را ذبح كرد.»
در كمان بنهاد تيري حرمله اوفتاد اندر ملايك غلغله
رست چون تير از كمان شوم او پرزنان بنشست بر حلقوم او
چون دريد آن حلق، تير جانگداز سر ز باروي يدالله كرد باز
تا كمان زه خورده چرخ پير را كس نديده دو نشان يك تير را
شه كشيد آن تير و گفت اي داورم داوري خواه از گروه كافرم
نيست اين نوباوة پيغمبرت از فصيل ناقهاي كم در برت
و چه نيكو شاعر در گفتارش اين منظره را مجسّم نموده است:
وَ مُنْعَطِفٍ أهْوَي لِتَقْبِيلِ طِفْلِهِ فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلَهُ السَّهْمُ مَنْحَرَا
«و چه كم مرد خم شدهاي كه پائين آمد تا طفلش را ببوسد، وليكن پيش از بوسيدن او، تير جانكاه گلوي طفل را بوسيد.»
آن حضرت به زينب فرمود: خُذِيهِ، ثُمَّ تَلَقَّي الدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمَّا امْتَلاَتَا رَمَي بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ مَانَزَلَ بِي أنَّهُ بِعَيْنِ اللهِ!
«بگير اين طفل را نگه دار، سپس دو كفّ دستهاي خود را زير خونها گرفت. چون دو دست پر شد از خون آن را به آسمان پاشيد و گفت: چون چشم خدا ميبيند، آنچه بر من رسيده است سهل ميباشد!»[351]
و در «احتجاج» وارد است كه: چون حضرت تنها بماند و با او نبود مگر پسرش: علي بن الحسين، و پسر دگري شيرخواره كه نامش عبدالله بود، حضرت طفل را گرفت تا با او وداع كند پس ناگهان تيري بيامد و بر بالاي سينة او بنشست و او را ذبح كرد. حضرت از اسب به زير آمد و با غلاف شمشير خود قبري حفر كرد و طفل را با خون خود آغشته نمود و او را دفن كرد. [352]،[353]
اين طفل شيرخوارة مذبوح با سُكَيْنه هر دو از يك مادر بودند. مادرشان رَباب دختر امروالقيس ميباشد كه شرحش گذشت. سيدالشهداء عليهالسّلام به قدري به سكينه و رباب علاقمند بودند، و رباب و سكينه هم نسبت به پدر و شوهر، تا جائي كه ابنأثير در احوال رباب زوجة حسين عليهالسّلام آورده است كه: پس از شهادت حضرت يك سال تمام، ساية سقفي بر سر وي نيفتاد تا اينكه بدنش كهنه شد و از غصّه جان داد. و گفته شده است: او مدت يك سال تمام بر روي قبر امام حسين عليهالسّلام توقّف و اقامت گزيد و سپس به مدينه برگشت و از شدّت تأسف بر آن حضرت جان داد.[354]
اما مقدار محبت حضرت به سكينه تاحدي است كه به او ميگويد: دل مرا با اشك خود آتش مزن!
ببينيد: مقام مودّت حضرت در عالم كثرات براساس محبت عالم وحدت تا چه اندازه عالي و راقي و صحيح است كه قطرات اشك نازدانه دخترش دل وي را به افسوس آتش ميزند. اينها همه نكته و حكمت است.
مرحوم محدّث قمي و مرحوم آيةالله شعراني آوردهاند: در بعض مقاتل روايت شده است كه: حسين عليهالسّلام چون هفتاد و دو تن از خاندان و كسان خود را كشته ديد روي به جانب خيمه كرد و گفت: يَا سُكَيْنَةُ! يَا فَاطِمَةُ! يَا زَيْنَبُ! يَا اُمَّ كُلْثُومَ! عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلاَمُ! پس سكينه فرياد زد: يَا أبَهْ أسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟! «اي پدر جان! آيا تن به مرگ دادهاي؟!» فرمود: كَيْفَ لاَيَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لاَ نَاصِرَ لَهُ وَ لاَ مُعِينَ؟! «چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه ياوري و كمك كنندهاي ندارد؟!»
........ فَأقْبَلَتْ سُكَيْنَةُ وَ هِيَ صَارِخَةٌ وَ كَانَ يُحِبُّهَا حُبًّا شَدِيداً.
«سكينه در اين حال روي بدان حضرت آورد در حالي كه فرياد ميزد، و حضرت به او محبّت شديدي داشت.» حضرت او را در آغوش گرفت و اشكهايش را پاك كرد و گفت:
سَيَطُولُ بَعْدِي يَا سُكَيْنَةُ فَاعْلَمِي مِنْكِ الْبُكَاءُ إذَا الْحَمَامُ دَهَانِي 1
لاَ تُحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً مَادَامَ مِنِّي الرُّوحُ فِي جُثْمَانِي 2
فَإذَا قُتِلْتُ فَأنْتِ أوْلَي بِالَّذِي تَبْكِينَهُ يَا خَيْرَةَ النِّسْوَانِ[355] 3
1- «اي سكينه بدان كه: گرية تو بعد از من بسيار طول خواهد كشيد، در آن وقت كه داهية مرگ به من ميرسد.
2- دل مرا با سرشك ريزانت به افسوس و حسرت مسوزان تا هنگامي كه جان من در بدن من است.
3- و چون كشته شدم، تو از همه سزاوارتر ميباشي به گريستن براي كسي كه اينك براي او گريه ميكني اي برگزيدة تمام زنان!»
باري دربارة طفل شيرخوارة آن حضرت كه شربت شهادت نوشيد و مادرش رباب بود، حقير در هيچ يك از مقاتل نيافتم كه نام او علي و يا علي اصغر باشد، آري بعضي او را به اسم عبدالله ذكر نمودهاند، ولي آنچه براي حقير امري است يقيني آنكه طفل به اراده و اختيار خود شهادت را گزيد، و در برابر نداي پدر لبّيك گفت. و اين يكي از اسرار جهان خلقت است كه اطفال داراي ادراك و اختيار و قوّة جاذبه و دافعة معنوي ميباشند. فلهذا اين طفلِ رضيع، خود را در مسير و منهاج پدرش همچون پدرش خود را فدا كرد.
وَ السَّلاَمُ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ صَارَ عَطْشَاناً وَ يَوْمَ ذُبِحَ فِي يَدَيْ أبِيهِ قَبْلَ أنْ يُقَبِّلَهُ وَ يُوَدِّعَهُ.
بازگشت به فهرست
فضائل و شهادت علي اكبر عليهالسّلام
و امّا شهادت علي الاكبر: روح و جان سيّدالشّهداء عليهماالسّلام:
آنچه مسلّم است بزرگترين فرزندان حضرت بودهاست و بيستوپنج سال از عمرش ميگذشته است و داراي زن و فرزند بودهاست[356] و در شكل وشمايل، و در اخلاقو رفتار، و در گفتار وكلام شبيهترين مردم به جدّش رسولاكرمصلي الله عليه و آله و سلمبودهاست.
در «ارشاد» مفيد است: مادرش لَيْلي دختر أبومُرَّةِ بن عُرْوَةِ بْنِ مسعود ثَقَفي از طائفة بنيثقيف است. جدّش عروة بن مسعود يكي از چهار مرد بزرگوار در اسلام و يكي از دو مرد عظيم ميباشد كه در گفتار خداوند حكايت از كفّار قريش شده است: وَ قَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ[357]. «و مشركين مكّه گفتند: چرا اين قرآن بر يكي از دو مرد عظيم از دو قرية مكّه و طائف نازل نگرديد؟!»
و اوست كه كفّار قريش وي را به سوي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در روز حُدَيْبِيَّه فرستادند و در حالي كه كافر بود با پيامبر عقد صلح را بست. و سپس در سنة نهم از هجرت پس از مراجعت مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم از طائف، اسلام گزيد، و از آن حضرت اجازه خواست تا به ميان اهل و اقوامش برگردد. و برگشت و قومش را به اسلام دعوت كرد. يكي از ايشان وي را به تيري نشانه گرفت در حالي كه مشغول اذان نماز بود، و كشته شد. و چون اين خبر به رسول الله رسيد فرمود: مَثَل عُرْوَه مثل صاحب يس است كه قوم خود را به خدا فرا خواند و آنان او را كشتند.
(اين طور در شرح شمائل محمّديه وارد است در شرح گفتار رسول الله: و ديدم عيسي بن مريم عليهالسّلام را، و ديدم نزديكترين كسي را كه به او شباهت داشت عروة بن مسعود ثقفي بود.) جَزَري در «اسدالغابة» از ابن عباس روايت كرده است كه گفت: رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلمفرمود: أرْبَعَةٌ سَادَةٌ فِي الاءسْلاَمِ: بِشْرُ بْنُ هِلاَلٍ عَبْدِي، وَعَدِيُّ بْنُ حَاتَمِ طائي، وَ سُرَاقَةُ بْنُ مَالِكِ مُدْلَجِي، وَ عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُود ثَقَفِي. اين چهار بزرگواران در اسلام هستند.
و در «ملهوف» گويد: مِنْ أصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَأحْسَنِهِمْ خُلْقاً، فَاسْتَأْذَنَ أبَاهُ فِي الْقِتَالِ، فَأذِنَ لَهُ، ثُمَّ نَظَرَ إلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أرْخَي عليهالسّلام عَيْنَهُ وَ بَكَي.
«او (علياكبر عليهالسّلام) از نيكو صورتترين و زيبا خلقتترين و از پسنديده اخلاقترين مردم بود، وي از پدرش اجازة جنگ خواست، و پدر به او اجازه داد، آنگاه با حالت نااميدي به وي نگريست و چشم خود را به زير انداخت و گريه كرد.»
و محمد بن أبيطالب در مقتل خود روايت كرده است كه: إنَّهُ عليهالسّلام رَفَعَ شَيْبَتَهُ نَحْوَ السَّمَاءِ وَ قَالَ: اللَهُمَّ اشْهَدْ عَلَيَ هَوُلاَءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إلَيْهِمْ غُلاَمٌ أشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ.كُنَّا إذَا اشْتَقْنَا إلَي نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إلَي وَجْهِهِ.
اللَهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكَاتِ الارْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْرِيقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزِيقاً، وَاجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً، وَ لاَتُرْضِ الْوُلاَةَ عَنْهُمْ أبَداً! فَإنَّهُمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدَوْا عَلَيْنَا يُقَاتِلُونَنَا.
«آن حضرت عليهالسّلام محاسن خود را به سوي آسمان بلند كرد، و عرضه داشت: بار خداوندا! گواه باش بر اين قوم، كه تحقيقاً جواني به جهت مبارزت با ايشان بيرون رفتكه از جهت خلقت و از جهتاخلاق، و از جهتگفتار، شبيهترين مردم بهپيغمبر توست، به طوري كه ما هر گاه مشتاق ديدار پيغمبرت ميشديم به صورت او نظر ميكرديم.
بار خداوندا بركات زمين را از آنان بازدار! و آنها را به شدت پراكنده ساز! و ميان ايشان شكاف و پارگي سخت را حكمفرما كن! و واليان امور را هرگز از ايشان راضي مگردان! زيرا ايشان جِدّاً ما را به سوي خود دعوت نمودند تا ما را ياري نمايند، و اينك بر ما تاختند و به كارزار پرداختهاند!»
و پس از آن علي روانه شد و حضرت به عمر بن سعد صيحه زد: مَالَكَ؟ قَطَعَ اللهُ رَحِمَكَ، وَ لاَبَارَكَ اللهُ لَكَ فِي أمْرِكَ، وَسَلَّط عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدِي عَلَي فِرَاشِكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي وَ لَمتَحْفَظْ قَرابَتِي مِنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم. ثُمَّ رَفَعَ صَوْتَهُ وَتَلاَ: إنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.[358]،[359]
«چكار ميكني؟! خداوند رَحِم تو را قطع كند[360] و در امورت هيچگاه امري را برتومبارك نگرداند، و بر تو بگمارد پس از من كسي را كه تو را در رختخوابت سرببرد، همانطور كه رحم مرا قطع كردي و پاس قرابت مرا با رسول خدا رعايت ننمودي! پس از آن صدايش را بلند كرد، و اين آيه را تلاوت نمود: حقّاً خداوند برگزيده است آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان، آنها ذرّيّهاي هستند كه بعضي از بعض دگرند (همگي از يك جنس هستند) و خداوند سميع و عليم است.»
و از «أمالي» صدوق و «روضة الواعظين» ابنفَتَّال مستفاد ميگردد كه: علياكبر پس از عبدالله بن مسلم بن عقيل به مبارزت بيرون رفت پس حسين عليهالسّلام بگريست و گفت: اللَهُمَّ كُنْ أنْتَ الشَّهِيدَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ بَرَزَ إلَيْهِمُ ابْنُ رَسُولِكَ وَ أشْبَهُ النَّاسِ وَجْهاً وَ سَمْتاً بِهِ!
«خداوندا تو شهيد و شاهد باش بر اين قوم كه الآن به مبارزت آنان رفته است پسر پيامبرت، و شبيهترين مردم به او از جهت چهره و سيما، و از جهت روش و منهاج و خوي و اخلاق!»
و محمد بن أبيطالب گويد: آن حضرت سبّابه سوي آسمان بلند كرد، (و در نسخهاي: محاسن روي دست گرفت). چنانكه شاعر گويد:
شه عُشّاق، خَلاَّقِ محاسن به كف بگرفت آن نيكو محاسن
به آه و ناله گفت: اي داور من سوي ميدان كين شد اكبر من
به خَلق و خُلق آن رفتار و كردار بُد اين نورسته همچون شاه مختار[361]
علي اكبر عليهالسّلام شروع كرد به رَجَز خواندن و ميگفت:
أنَا عَلِيُّ بْنْ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّْ نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ أوْلَي بِالنَّبِيِّ 1
مِنْ شَبَثٍ وَ شَمِرٍ[362] ذَاكَ الدَّنِيّْ أضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّي يَنْثَنِي 2
ضَرْبَ غُلاَمٍ هَاشِمِيٍّ عَلَوِيّْ وَ لاَ أزَالُ الْيَوْمَ أحْمِي عَنْ أبِي 3
تَاللهِ لاَيَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِيّْ 4
1- «من عليّ بن الحسين بن علي: ميباشم! قسم به خانة خدا: ما به پيغمبر سزاوارتريم،
2-از شَبَثوشمرآنمردپست.منآنقدربرشما شمشيرميزنمتا شمشيربپيچدو بتابد.
3- شمشير زدن جوان هاشمي از اولاد علي، و پيوسته و به طور مداوم امروز من از پدرم حمايت ميكنم.
4- سوگند به خدا كه: نبايد در ميان ما ابن زياد زنازاده حكم كند!»
و چندين بار بر سپاه دشمن بتاخت - و در «روضة الصَّفا» گويد: دوازده بار - تا جمع بسياري را از آنان بكشت تا به جائي كه مردم از كثرت كشتگان به فغان و خروش درآمدند. و روايت شده است كه: علي اكبر عليهالسّلام با آن شدّت تشنگي يك صد و بيست تن از آنان را كشت. و در «مناقب» آمده است كه: از آن لشگر هفتاد مرد مبارز را كشت. و در حالي كه جراحات فراواني بر او وارد آمده بود به نزد پدر بازگشت و گفت:
يَا أبَهْ! الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ أجْهَدَنِي، فَهَلْ إلَي شَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ سَبِيلٌ أتَقَوَّي بِهَا عَلَي الاعْداءِ؟!
«اي پدرجان! تشنگي مرا كشت، و سنگيني آهن تاب از من ببرد. آيا شربت آبي هست تا با نوشيدن آن بر دشمنان قوّت يابم؟!»[363]
فَبَكَيالْحُسَيْنُعليهالسّلاموَ قَالَ: وَ اغَوْثَاهْ! يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلاً! فَمَا أسْرَعَ مَا تَلْقَي جَدَّكَ مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله و سلم فَيَسْقِيَكَ بِكَأسِهِ الاوْفَي شَرْبَةً لاَتَظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً!
«حسين عليهالسّلام بگريست و گفت: وَاغَوْثَاهْ! اي نور ديده، پسرك من! اندكي جنگ كن به زودي جدّ خويش را ديدار ميكني، وجدّت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم با جام پر و سرشار خود تو را سيراب خواهد كرد! و چنان سيراب ميگردي كه پس از آن أبداً تشنه نخواهي شد.[364] علي به سوي ميدان بازگشت و ميگفت:
الْحَرْبُ قَدْ بَانَتْ لَهَا الْحَقَايِقُ وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِهَا مَصَادِقُ 1
وَاللهِ رَبِّ الْعَرْشِ لاَ نُفَارِقُ جُمُوعَكُمْ أوْ تُغْمَدَ الْبَوَارِقُ 2
1- «جنگ است كه گوهر مردان را آشكار ميكند، و راستي و درستي دعاوي پس از پايان آن روشن ميگردد.
2- و سوگند به خدا پروردگارعرش كه از اين دستههاي سپاه جدا نميشويم مگر اينكه شمشيرها در نيام برود!»
و پيوسته كارزار ميكرد تا مجموع كشتگان وي به دويست تن رسيد، و اهل كوفه از كشتن او پرهيز ميكردند.
پس مرّة بن مُنْقِذ بن نُعْمان عَبْدِي لَيْثِي او را بديد و گفت: گناه همة عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من گذرد و همين كار را بكند و من پدرش را به داغ او ننشانم! پس بر او بگذشت و با شمشير ميتاخت.
در «ارشاد» و طبري آمده است: مُرَّة راه را بر او بگرفت، و بر او نيزه زد و او را بينداخت. مردم گرد او را گرفتند فَقَطَّعُوهُ بِأسْيَافِهِمْ إرْباً إرْباً. «علي اكبر را با شمشيرهايشان پاره پاره نمودند.»
و أبوالفرج گويد: پيدرپي حمله ميكرد تا تيري افكندند، و در گلوي او آمد و بشكافت و علي در خون خود بغلطيد و فرياد زد: يَا أبَتَاهْ! عَلَيْكَ السَّلاَمُ! اي پدر خداحافظ! اين جدّ من رسول خداست صلي الله عليه و آله و سلم تو را سلام ميرساند و ميگويد: بشتاب نزد ما بيا وَ شَهِقَ شَهْقَةً فَارَقَ الدُّنْيَا «نعرهاي كشيد و از دنيا رفت.»
و در بعضي از مقاتل آمده است: مُنْقِذ بن مُرَّة عَبْدي - لعنه الله - بر فرق سر او ضربهاي زد كه روي زمين بيفتاد و مردم با شمشيرهايشان او را ميزدند. پس از آن علي اكبر دست به گردن اسب خود انداخت و اسب او را در ميان لشكر دشمنان ميبرد فَقَطَّعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ إرْباً إرْباً. فَلَمَّا بَلَغَتِ الرُّوحُ التَّرَاقِيَ، قَالَ رَافِعاً صَوْتَهُ: يَا أبَتَاهْ! هَذَا جَدّي رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم قَدْ سَقَانِي بِكَأسِهِ الاوْفَي شَرْبَةً لاَأظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً وَ هُوَ يَقُولُ: الْعَجَلَ! الْعَجَلَ! فَإنَّ لَكَ كَأساً مَذْخُورَةً حَتَّي تَشْرَبَهَا السّاعَةَ!
«چون روح به ترقوة علي رسيد با صداي بلند گفت: اي پدرجان! اينك جدّم رسول الله است........ و ميگويد: بشتاب! بشتاب! زيرا براي تو هم كاسة شرابي ذخيره شده است تا در اين ساعت آن را بياشامي.»
سوي لشگرگه دشمن شدي تَفْت ندانم كه كرا برد و كجا رفت
همي دانم كه جسم جان جانان مُقَطَّع گشت چون آيات قرآن
چو رفت از دست شاه عشق دلبند دوان شد از پي گم گشته فرزند
صف دشمن دريدي از چپ و راست نواي الحذر از نينوا خاست
عقابي ديد ناگه پر شكسته علي افتاده زين از هم گسسته
سري بيافسر و فرقي دريده به جانان بسته جان، از خود بريده
فرود آمد ز زين آن با جلالت چو پيغمبر ز معراج رسالت
بگفت با آن چكيده جان عشقش پس از تو خاك بر دنيا و عيشش
حميد بن مسلم گويد: گوشهاي من در آن روز با حسين عليهالسّلام بود كه ميگفت: قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يَا بُنَيَّ! مَا أجْرَأهُمْ عَلَي الرَّحْمَنِ وَ عَلَي انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ. وَانْهَمَلَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ: عَلَي الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا![365]
«بكشد خداوند گروهي را كه تو را كشتند! اي نور ديده، پسرك من! چقدر جرأتشان بر خداوند رحمن و بر پاره كردن پردههاي حرمت رسول او شديد است؟! در اين حال دو چشمان حضرت از سرشك سرازير شد، و پس از آن گفت: بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا!»
چو رفت از دست شاه عشق پيوند روان شد از پي گم گشته فرزند
توانائي شدش از تن، ز سر هوش گرفت آن پيكر خونين در آغوش
چو آوردند تمثال پيمبر برون از خيمه آمد دخت حيدر
روان شد سوي نعش برگزيده به دنبالش زنان داغديده
چنان زد صيحه ليلاي* جگر خون كه عقل ما سِوي' گرديد مجنون
****
سر نهادش بر سر زانوي ناز گفت كاي باليده سرو سرفراز
اي درخشان اختر برج شرف چون شدي سهم حوادث را هدف
اي به طرف ديده خالي جاي تو خيز تا بينم قد رعناي تو
بيش از اين بابا دلم را خون مكن زادة ليلي مرا مجنون مكن
اي نگارين آهوي مشگين من با تو روشن چشم عالم بين من
رفتي و بردي ز چشمِ باب تاب أكبرا بي تو جهان بادا خراب
تو سفر كرديّ و آسودي ز غم من در اين وادي گرفتار الم
****
يَا كَوْكَباً مَاكَانَ أقْصَرَ عُمْرَهُ وَ كَذَا تَكُونُ كَوَاكِبُ الاسْحَارِ 1
عَجِلَ الْخُسُوفُ إلَيْهِ قَبْلَ أوَانِهِ فَغَشَاهُ قَبْلَ مَظَنَّةِ الاْءبْدَارِ[366] 2
إنَّ الْكَوَاكِبَ فِي مَحَلِّ عُلُوِّهَا لَتُرَي صِغَاراً وَهْيَ غَيْرُ صِغَارِ 3
أبْكِيهِ ثُمَّ أقُولُ مُعْتَذِراً لَهُ رَفَقْتَ حِينَ تَرَكْتَ ألاَمَ دَارِ 4
فَإذَا نَطَقْتُ فَأنْتَ أوَّلُ مَنْطِقي وَ إذَا سَكَتُّ فَأنْتَ فِي مِزْمَارِي[367] 5
1- «اي ستارة آسماني! چقدر عمرت كوتاه بود! و اين چنين است ستارگاني كه در وقت سحر طلوع مينمايند.
2- خسوف او پيش از موقع خسوفش به سوي آن شتاب كرد، و قبل از هنگام بَدْر شدن بر روي او پرده كشيد.
3- آري حالت ستارگان آن است كه در جاي بلند و مرتفع، خود كوچك ديده ميشوند با وجود آنكه كوچك نميباشند.
4- من براي او گريه ميكنم، و از گريه گذشته، از روي عذرخواهي نسبت به ساحت او ميگويم: تو راحت شدي و از تنگنا برون گشتي در وقتي كه پستترين و لئيمترين خانهها را ترك كردي (و به سوي آخرت شتافتي!)
5- بنابراين چون زبان به سخن بگشايم، تو اوّلين گفتار من ميباشي كه بر زبان ميرانم، و اگر لب فرو بندم و ساكت گردم تو در نواي درون من و آهنگ ناي من وجود داري!»
محدّث قمي به نقل طبري و أبوالفرج و ابن طاووس از شيخ مفيد؛ آورده است كه: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ اُخْتُ الْحُسَيْنِ عليهالسّلام مُسْرِعَةً تُنَادِي: يَا اُخَيَّاهْ وَابْنَاُخَيَّاهْ! وَ جَاءَتْ حَتَّي أكَبَّتْ عَلَيْهِ. فَأخَذَ الْحُسَيْنُ عليهالسّلام بِرَأسِهَا فَرَدَّهَا إلَي الْفُسْطَاطِ وَ أمَر فِتْيَانَهُ فَقَالَ: احْمِلُوا أخَاكُمْ (و في ط و ج) فَحَمَلُوهُ مِنْ مَصْرَعِهِ حَتَّي وَضَعُوهُ بَيْنَ يَدَيِ الْفُسْطَاطِ الَّذِي كَانُوا يُقَاتِلُونَ أمَامَهُ.
«و زينب خواهر حسين عليهالسّلام با شتاب از خيمه بيرون شد، و ندا ميكرد: اي نور ديده برادرم! و اي پسر نور ديده برادرم! و آمد تا آنكه خود را بر روي جسد علي اكبر انداخت. حسين عليهالسّلام او را گرفت و به خيمه بازگردانيد و جوانان خود را امر نموده گفت: برادرتان علي را بياوريد! ايشان او را از مقتل و محل به زمين افتادنش برداشته و آوردند تا در مقابل خيمهاي كه در جلوي آن جنگ ميكردند گذاردند.»
جدِّ آيةالله شَعْراني » در اين باره سروده است:
ز داغ سرو قدي موكَنان و مويهكُنان بسان فاخته هر سو خروش كوكويش
طُرَيْحي گويد: روايت است كه چون عليّ بن الحسين عليهماالسّلام كشته شد، در زمين طفِّ كربلا، حسين عليهالسّلام به سوي او روي آورد در حالي كه برتن او جُبّهاي بود و كسائي، و عمامهاي سرخ رنگ كه از دو جانبش دستهاي آن آويزان بود، و علي را مخاطب نموده به او گفت: أمَّا أنْتَ يَا بُنَيَّ فَقَدِ اسْتَرَحْتَ مِنْ كَرْبِ الدُّنْيَا وَ غَمِّهَا وَ مَا أسْرَعَ اللُّحُوقَ بِكَ!
«هان اي نور ديده پسرك من! تحقيقاً از غصّه و اندوه دنيا راحت شدي، و چقدر سريع است ملحق شدن به تو!»
و نيز مرحوم محدّث قمّي؛ پس از بحثي دربارة آنكه: علي اكبر عليهالسّلام اوَّلين شهيد از اهل بيت سيدالشّهداء عليهالسّلام است، و مختار طبري و جَزَري و اصفهاني و دينوري و شيخ مفيد و سيد بن طاووس و غيرهم را دليل آورده است گويد: شاهد بر اين در زيارت مشتمله بر اسامي شهدا آمده است:
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أوَّلَ قَتِيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَلِيلٍ![368]
«سلام بر تو باد اي اوّلين كشته از نسل بهترين اولاد آدم» و منظور از خير سليل، رسول اكرم هستند.
و أيضاً گويد: در عمر شريف او اختلاف است، و أصحّ و أشهر آن است كه بزرگترين اولاد حضرت بوده است.
فَحْلُ الفقهاء شيخ أجلّ محمد بن ادريس حِلِّي در «سرائر» در خاتمة كتاب «حجّ» گويد: چون زيارت حضرت ابي عبدالله الحسين عليهالسّلام را انجام دادي زيارت فرزندش: علي اكبر را بايد به جاي آورد. علي عليهالسّلام كه مادرش ليلي دختر أبو مُرَّة بن عُرْوة بن مسعود ثقفي ميباشد، او اوّلين قتيل در وقعة يوم طفّ از آل أبيطالب عليهالسّلاماست. علي اكبر بن الحسين عليهماالسّلام در زمان امارت عثمان متولّد گشت. و او از جدّش: علي بن أبيطالب عليهالسّلام روايت بيان ميكند. و وي را شعرا مدح كردهاند. و از ابوعُبَيْده و خلف أحمر روايت گرديده است كه: اين ابيات راجع به علي بن الحسين الاكبر مقتول در كربلا - قدّس الله روحه - گفته شده است:
لَمْ تَرَ عَيْنٌ نَظَرَتْ مِثْلَهُ مِنْ مُحْتَفٍ يَمْشِي وَ لاَ نَاعِلِ 1
يُغْلِي بِنَيِّ[369] اللَّحْمِ حَتَّي إذَا اُنْضِجَ، لَمْ يَغْلِ عَلَي الآكِلِ 2
كَانَ إذَا شَبَّتْ لَهُ نَارُهُ يُوقِدُهَا بِالشَّرَفِ الْكَامِلِ 3
كَيْمَا يَرَاهَا بَائسٌ مُرْمِلٌ أوْ فَرْدُ حَيٍّ لَيْسَ بِالآهِلِ 4
أعْنِي ابْنَ لَيْلَي ذَا السَّدي وَ النَّدي أعْنِي ابْنَ بِنْتِ الْحَسَبِ الْفَاضِلِ 5
لاَ يُوثِرُ الدُّنْيَا عَلَي دِينِهِ وَ لاَ يَبِيعُ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ 6
1- «نديده است چشم بينائي كه نظر كرده باشد، مثل او را از ميان جميع افراد بشرخواه از ميان پابرهنگان يا كفش پوشان.
2- گوشت نيم پخته را ميگذارد تا بجوشد و كاملاً پخته گردد و در حضور ميهمان خورنده به جوش نيايد (اين وصف جود و بخشش اوست كه قبل از آمدن مهمان غذاي وي را ميپزد و آماده ميكند، تا چون بيايد به انتظار پختن ننشيند و به جويدن ناپختة آن از خوردن باز نماند.)
3- و عادت او چنين بود كه چون براي او آتش مشتعل ميشد، آن را با شرف و كرامتي كامل شعلهور ميساخت،
4- تا اينكه ديدگان شخص تهيدست و مسكين و فردي از قبيله كه بي كس است و قدرت برافروختن آتش و خوردن غذاي پخته را ندارد، بدان بيفتد (و براي خوردن بيايد).
5- مرادم پسر ليلي است آنكه داراي خير و جود و بخشش است. مرادم پسر ليلي است كه داراي حَسَب برتر و شرف عاليتر و راقيتر است.
6- او دنيا را بر دينش اختيار نميكند، و حقّ را به باطل نميفروشد.»
تا اينكه محدّث قمي گويد: و شاهد بر اين مرام همچنين أبوالفرج اصفهاني است در روايتي كه ميگويد: از مُغيرَه وارد است كه: معاويه گفت: مَنْ أحَقُّ النَّاسِ بِهَذَا الامْرِ؟! قَالُوا: أنْتَ!
قَالَ: لاَ! أوْلَي النَّاسِ بِهَذَا الامْرِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ:. جَدُّهُ رَسولُ اللهِصلي الله عليه و آله و سلم، وَ فِيهِ شَجَاعَةُ بَنِي هَاشِمٍ، وَ سَخَاءُ بَنِياُمَيَّةَ، وَ زَهْوُ ثَقِيفٍ.
بازگشت به فهرست
علي اكبر عليهالسّلام از ديدگاه معاويه
«معاويه از نديمان خود پرسيد: شايستهترين مردم براي خلافت كيست؟! گفتند: تو! گفت: نه، علي بن الحسين بن علي: به اين امر اِوْلي' است، كه جدِّ او رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، و در اوست شجاعت بني هاشم، و سخاوت بني اُمَيّه، و ناز و زيبائي ثقيف.»
اين گفتار و آن ابيات فوق از شاعري در علوِّ صفات، و كلام تحسين آميز معاويه كه وي أحقّ مردم است اينك به خلافت رسول خدا، شاهد برآنند كه: علي اكبر هجده ساله نبوده است، چرا كه براي طفلي بدين سن اين گونه تعبير ندارند.
أبو جعفر طبري در منتخب «ذَيْلُ الْمُذَيَّل» در تاريخ صحابه و تابعين گويد: مادر علي آمنه دختر أبومُرَّة بن عُرْوَة بن مسعود است. و مادر آمنه دختر ابوسفيان ميباشد. و حَسَّان بن ثابت در مديح علي اكبر گفته است:
طَافَتْ بِنَا شَمْسُ النَّهَارِ وَ مَنْ رَأي مِنَ النَّاسِ شَمْساً بِالْعِشَاءِ تَطُوفُ؟ 1
أبُو اُمِّهَا أوْفَي قُرَيْشٍ بِذِمَّةٍ وَ أعْمَامُهَا إمَّا سَألْتَ ثَقِيفُ 2
1- «خورشيد روز بر سر ما دور زد، و كيست كه ببيند خورشيدي در شب وقت عشاء دور ميزند.
2- پدرِ مادرش وفا كنندهترين قريش به پيمانها و عهدهاست. و عموهاي مادرش را اگر بپرسي، ثقيف هستند.»
و بعضي اين دوبيت را به عُمَر بن رَبيعة نسبت دهند، و به جاي شَمْسُ النَّهَارِ، شَمْسُ الْعِشَاء روايت كنند[370].
و عليهذا معاويه - عليه الهاوية - برادر مادر ليلي، و دائي ليلي، و دائي مادر حضرت علي اكبر عليهالسّلام است، و يزيد - عليه اللَّعنة بِمَا لاَ مَزِيد - دائيزادة ليلي و دائيزادة مادر حضرت علي اكبر عليهالسّلام است.
و روي همين اعتبار است كه: معاويه چون حضرت علي اكبر را از سه شاخة نسب منتسب ميبيند او را سزاوار خلافت ميداند. امّا سخاوت بنياميّه را كه او از فضايل آنان شمرده است كذب محض است. سخاوت دربست متعلّق به بنيهاشم بوده است و پولهاي بياندازهاي را كه معاويه از بيت المال مسلمين صرف حكومت و امارت شيطانيّة خود مينموده است، نبايد به حساب سخاوت به شمار آورد.
بالجمله از آنچه در اين بحث آورده شد، معلوم شد: حضرت علي اكبر عليهالسّلامروئينتن نبوده است كه شمشير و نيزه بر او اثري نگذارد، و در حركت و شهادت هم اضطرار نداشته است كه خودبخود دست به شمشير بزند، و كفّار را قلع و قمع كند. خودش ميگويد: پدرجان تشنگي مرا كشت و سنگيني زره مرا از طاقت برد. و پدر هم آبي ندارد به او بدهد. و نميخواهد بر خلاف سنَّت جهاد، و قتل في سبيل الله، و فداي نفس در راه خدا، اعمال معجزه و كرامتي بفرمايد، وگرنه به آساني ميتوانست، ولي ديگر آن صحنه صحنة كربلاي بدين صورت نبود.
جائي كه رسول خدا به حسين عليهما الصّلوة و السّلام ميفرمايد: وَ إنَّ لَكَ فِي الْجنَانِ لَدَرَجَاتٍ لَنْتَنَالَهَا إلاَّ بِالشَّهَادَةِ![371] «حقّاً در بهشت براي تو منزلت و درجتي است، كه بدون شهادت بدان دست نخواهي يافت!» به معني آن ميباشد كه: وجب به وجب در تمام اين سفر بايد با اراده و اختيار و تحمّل مشاقّ و مصائب، و صبر در راه خدا و ايثار و فداي نفسو قرباني نمودن علياكبر آنهم بدين كيفيّت، به مقصود برسي!
و اين آقازادة شاهزادة آزاده كه مثال ونمونة پيامبر است بايد با تو در اين طريق بهطوري رفيق گردد كه هُوهُوِيَّت حقيقيّه از دو نفس روحاني شما براي همة اهل عالم متحقّق گردد، و ريشة اسلام كه خشك شده است سيراب گردد، و حكومت و ولايت بني اميّه: معاويه و يزيد و بنيمروان برباد داده شود، و اثري از آن به جاي نماند، و بر همة اهل اين جهان و آن عالم ملكوتي روشن گردد كه: حقّ غير از باطل است.
علي اكبر اميد دل آن حضرت بود. هم شاخه از يك درخت، و هم پيوند از يك ساق بود، طرز تفكّر و مرام و مقصدش عين آن حضرت بود. كَأنَّهُ هُوَ، بَلْ إنَّهُ هُوَ در اينجا مصداق دارد. و لذا به ميدان برگشت، و با آن بدن جريحهدار، و لبان و دهان و كبد خشكيده، در آن شدّت گرماي تابستان كه براساس محاسبة نجومي بيست و پنجم سرطان، روز عاشورا بوده است، چنان كارزاري نمود كه دوست و دشمن را به شگفت در آورد و ميگفت: أحْمِي عَنْ أبِي «به جهت حمايت از پدرم نبرد ميكنم».
لهذا در قيامت مقامي پيدا ميكند كه شهدا و صدّيقين هم ندارند.
بازگشت به فهرست
گفتگوي علياكبر عليهالسّلام با امام حسين عليهالسّلام دربارة شهادت
محدّث قمي از «ارشاد» شيخ مفيد نقل فرموده است كه: در مسير كربلا شبي در آخر شب حضرت امام حسين عليهالسّلام امر فرمود تا آبگيري كنند، و مشكها را از آب پر نمايند. پس امر به كوچ فرمود، و از قصر بني مقاتل خارج شد. عَقَبَة بن سَمْعان ميگويد: ساعتي با آن حضرت سير كرديم و به آن حضرت پينگي و حالت چرتي بر همان كيفيّت كه بر روي اسب روان بود دست داد، و سپس به انتباه آمد در حالي كه ميگفت: إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
«تحقيقاً ما ملك طلق خدائيم، و ما به سوي او رجعت كنندگانيم. و حمد و سپاس اختصاص به خدا پروردگار عالميان دارد.»
اين عمل را حضرت دو بار يا سه بار تكرار نمود. در اين حال فرزندش علي بن الحسين عليهماالسّلام كه سوار بر اسبي بود به سوي وي آمد و گفت: بِمَ حَمِدْتَ اللهَ وَاسْتَرْجَعْتَ؟! «علّت حمد و استرجاع شما چه بود؟!»
حضرت فرمود: يَا بُنَيَّ! إنِّي خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ - أيْ ظَهَرَ - لِي فَارِسٌ عَلَي فَرَسٍ وَ هُوَ يَقُولُ: الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنَايَا تَسِيرُ إلَيْهِمْ. فَعَلِمْتُ: أنَّهَا أنْفُسُنَا نُعِيَتْ إلَيْنَا!
«اي نور ديده پسرك من! من كه در راه ميآمدم، چرت مختصري مرا گرفت، و براي من اسب سواري كه بر روي اسبي بود ظاهر شد، و او ميگفت: اين قوم ميروند، و مرگها هم به سوي ايشان ميرود. بنابراين دانستم كه: خبر مرگ ما به ما داده ميشود!»
فرزندش عرض كرد: يَا أبَهْ! لاَأرَاكَ اللهُ سُوءاً! ألَسْنَا عَلَي الْحَقِّ؟!
«اي پدر جان! خداوند براي تو روز بدي را پيش نياورد! آيا ما بر حق نيستيم؟!»
حضرت فرمود: بَلَي وَالَّذِي إلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبَادِ!
«بلي، و سوگند به آن كسي كه بازگشت بندگان به سوي اوست، ما بر حق هستيم!»
علي عرض كرد: فَإنَّنَا إذاً لاَ نُبَالِي أنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ!
«پس در اينصورت تحقيقاً ما باكي از مرگ نداريم با وجود آنكه مُحقّميباشيم!»
حضرت فرمود: جَزَاكَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جَزَي وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ![372]
«خداوند تو را جزا بدهد جزاي فرزندي، به بهترين جزاي پسري كه از پدرش داده است!»
وقتي كه ما به شهود و وجدان، و به انديشه و برهان، و به روايت و درايت بهيقين ميبينيم: امامان: هر يك با راه اختيار صِرف، و ارادة محضه اين راه را طي كردهاند، و در ميان همة ذراري آنها أحياناً افراد منحرف مانند عبدالله بن جعفر، و جعفربن حسنكذّاب، و موسيبن محمد مبرقع و امثالهم بودهاند، در عين حال ديده بر هم بنهيم و بگوئيم: تمام اولاد پيامبر و بنيفاطمه بدون استثناء بهشتي هستند، و تمام بنياميّه بدون استثناء جهنّمي؛ آيا اين نسبت، نسبت ظلم به خداوند نميباشد؟
جائي كه ميبينيم: بعضي از بنياميّه چنان در ولايت حضرت مولي الموالي اميرالمومنين عليهالسّلام، و مخالفت با خلفاي غاصب: أبوبكر و عمر و عثمان و معاويه و امثالهم قوي و سرشار بودند كه أبداً حاضر به بيعت نشدند، و شكنجهها و زجرها و زندانها و كشته شدنها را تحمّل كردند، باز هم بايد بگوئيم: چون از ريشة اموي آب خوردهاند اهل دوزخ ميباشند؟! اينك بنگريد!
افراد نادري از بنياميه از مواليان علي عليهالسّلام بودهاند
اوّل: خالد بن سعيد بن العَاص بن اُمَيَّة بن عبدشمس بن عبدمناف بن قُصَيّ قُرَشِي اُمَوِي كه او را نجيب بنياميّه نام نهادهاند، از اصحاب رسول خدا و از سابقين اوَّلين از متمسّكين به ولايت اميرالمومنين عليهالسّلام بوده است. او با جعفر به حبشه مهاجرت نمود، و با جعفر مراجعت كرد.
وي در غزوة طائف و فتح مكّه و حُنَين حضور داشت، و از جانب رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم والي بر صدقات يمن بوده است. اوست كه با نجاشي پادشاه حبشه، امّ حبيبه دختر ابوسفيان را در حبشه براي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم عقد بستند.
خالد بعد از وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با ابوبكر به جهت ولايت علي بن أبيطالبعليهالسّلام بيعت نكرد تا آنگاه كه اميرالمومنين را اكراه به بيعت نمودند، او از روي كراهت بيعت نمود. او يكي از دوازده نفر ميباشد كه بر خلافت ابوبكر انكار كردند، و به مسجد آمدند و احتجاجها بر عليه او نمودند، و با او در روز جمعه در حالي كه بر فراز منبر بود محاجّه نمودند، و حديث آن در كتاب «احتجاج» و «خصال» آمده است.[373]
دوم: محمد بن أبيحُذَيْفَة بنعُتْبَة بنرَبيعة بنعبدشمس. وي پسر دائي معاويةبن أبيسفيان است. امّا از اصحاب و انصار و شيعيان حضرت اميرالمومنين عليهالسّلام است. مدّتي در زندان معاويه محبوس بود. مكالمات او با معاويه پس از خروج از زندان مشهور است و محدّث قمي ذكر نموده است و در خاتمه به معاويه ميگويد: وَ وَاللهِ لاَ أزَالُ اُحِبُّ عَلِيّاً لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ، وَ اُبْغِضُكَ فِي اللهِ وَ فِي رَسُولِ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ!
«و قسم به خدا اي معاويه! من پيوسته علي را براي خدا و رسولش دوست دارم، و تو را در راه خدا و در راه رسولش مبغوض دارم تا هنگامي كه باقي هستم!»
ابنأبيالحَديد آورده است كه: عمروعاص، محمد بن أبي حذيفه را از مصر دستگير كرد، و براي معاويه فرستاد. معاويه او را حبس نمود. او از زندان بگريخت. مردي از خُثْعَم كه نامش عبدالله بن عمرو بن ظلام و عثماني بود به طلب او رفت و او را در غاري يافت و بكشت.[374]
سوم: محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان است كه به وي محمد ديباج ميگفتند. او برادر اُمّي عبدالله محض و ابراهيم غمر و حسن مُثَلَّث است. چون فاطمه بنت الحسين عليهالسّلام پس از فوت شوهرش: حسن مُثَنَّي و يك سال تمام عزاداري بر سر قبر او در زير خيمه به قيام ليالي و صيام روزها، در اين حال با شدّت و فشار عبدالله بن عمرو بن عثمان و انكار شديد اين مجلّله بالاخره با شرح مفصّلي كه در تواريخ مذكور است با وي ازدواج نمود، و از وي محمد متولد گرديد.
محمد ديباج نه تنها از مواليان اهل بيت بود، بلكه در راه ايشان سختيها و شكنجهها و تازيانهها و محبسها را گذرانيد، و بالاخره در اين راه جان خود را داد.
به قدري اين مرد با برادر مادريش: عبدالله صميميّت داشت كه عبدالله ميگفت: در دنيا كسي نزد من مبغوضتر از پدر محمد: عبدالله بن عَمْرو نيست، و كسي محبوبتر از خود محمد: پسر عبدالله نميباشد.
اين سه مثال و نمونه كافي است. در تاريخ شواهدي بسيار غير از اين را داريم كه دربارة ايشان سخن به درازا ميكشد. و اگر كسي بگويد: در زيارت عاشوراي معروفه آمده است: اللَّهُمَّ الْعَنْ بَنِياُمَيَّةَ قَاطِبَةً! «بار خداوندا جميع بنياميّه را لعنت فرست!» جواب آن است كه: اين دعا در مساق غلبه است يعني غالب بنياميّه از محبّان و شيعيان معاويه و يزيد و مروان چنانند، و قاعدة مَامِنْ عَامٍّ إلاَّ وَ قَدْخُصَّ «هيچ عمومي نميباشد مگر آنكه تخصيص خورده است» در اينجا جاري خواهد بود.[375]،[376]
باري حال كه ميخواهيم اين مبحث را به پايان بريم، شايسته است روايتي را كه مرحوم محدّث قمّي در كتاب «نَفْثَةُ الْمَصْدور» آورده است ذكر كنيم. با اين روايت شدّت مشكلات جنگ و تحمّل عطش و آهن تفتيدة زره در آفتاب سوزان بر روي جراحات و زخمهاي بدن و مقايسه محمد بن حنفيّه با حسنين: و تحمّل او با حضرت علياكبر روشن ميگردد؛ اين روايت را در تحت عنوان فصلٌ ذكر نموده است كه: در كتاب «بحارالانوار» از بعضي از مولَّفات اصحاب از ابنعباس ذكر شده است كه: چون جنگ صفّين برپا بود و ما در آن نبرد بوديم علي عليهالسّلام پسرش: محمّد بن حنفيّه را فرا خواند و به او گفت:
بازگشت به فهرست
سپر قرار دادن علي عليهالسّلام محمد بن حنفيه را براي حسنين عليهماالسّلام
اي نور ديده پسرك من! بر لشگر معاويه حمله كن! محمد بر مَيْمَنَه تاخت و آن را از هم گسيخت و مظفّرانه به سوي پدرش با جراحتي كه برداشته بود مراجعت كرد. و گفت: يَا أبَتَاهْ! الْعَطَش! الْعَطَش! حضرت جرعهاي از آب به او خورانيد، و سپس بقيّه را مابين زره و پوستش ريخت. ابنعباس گويد: سوگند به خداوند من ديدم: تكّههاي خون را كه از حلقههاي زرهاش بيرون ميزد.
حضرت او را ساعتي مهلت دادند، و پس از آن به او گفتند: اي نور ديده پسرك من! الآن بر مَيْسَرَة لشگر حمله كن! محمد بر ميسره لشگر معاويه تاخت و آن را از هم گسيخت و مظفّرانه برگشت، و بدن وي جراحتهائي را برداشته بود، و ميگفت: المَاء! المَاء! يَا أبَاهْ!
حضرت جرعهاي آب به او دادند و بقيّهاش را ما بين زره و پوستش ريختند و پس از آن به او گفتند: اي نور ديده پسرك من! اينك بر قلب لشگر بتاز! محمد بر قلب تاخت و از ايشان بسياري از سوارگان را كشت. و سپس باز آمد به سوي پدرش و گريه ميكرد در حالي كه جراحتها او را سنگين كرده بود.
حضرت در برابر او ايستاد و پيشانيش را بوسيد، و به او گفت: فدايت شود پدرت! مرا با اين جهادي كه در برابر من نمودي خوشحال كردي! چرا گريه ميكني؟! آيا از خوشحالي گريه ميكني، يا از روي جزع؟!
محمد گفت: چگونه گريه نكنم با وجود آنكه تو سه بار مرا در دهانة مرگ بردي و خدا مرا نجات داد؟! و فعلاً همان طور كه ميبيني: بدنم مجروح است! و هر وقت برگشتهام به نزد تو تا اينكه مرا يك ساعت از ادامة جنگ مهلت دهي، مرا مهلت ندادهاي! و اين دو نفر دو برادران من حسن و حسين أبداً آنها را اجازة جنگ ندادهاي!
حضرت أميرالمومنين عليهالسّلام برخاست و صورتش را بوسيد و گفت: اي نور ديده پسرك من! تو پسر من هستي، و ايشان دو پسران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميباشند. آيا درست نيست كه من آنها را از كشته شدن بر حذر دارم؟!
محمد گفت: آري اي پدرجان! خداوند مرا فداي تو و فداي ايشان از هر گزندي بفرمايد - انتهي.
مرحوم محدّث ميفرمايد: با وجودي كه حسين عليهالسّلام در صفّين حاضر بوده است و شاهد آن اعمالي بوده است كه اميرالمومنين عليهالسّلام با پسرش: محمد انجام داده است هنگامي كه از جنگ با دشمنان مراجعت كرد و ميگفت: الْعَطَش الْعَطَش، از آنكه او را آب داد و بقيّة آن را در لاي زره و پوست بدن او ريخت، براي آنكه حرارت جراحات از آهن تفتيده فرو نشيند، پس چگونه بوده است حال وي در روزعاشورا چون پسرش علي بن الحسين عليهالسّلام را مشاهده نمود كه از قتال دشمنان برميگردد در حالتي كه زخمها و جراحتهاي كثيري بر بدن او وارد شده بود وميگفت: يَا أبَهْ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحدِيدِ أجْهَدَنِي و شكايت تشنگي و شدّتبر خورد آهن داغ شده را بر جراحتهايش به سوي پدرش برد، و پدر را آبي نبود تا جگرش را خنك كند و از حرارت زخمهايش قدري فرو نشاند و تسكين بخشد؟!
اينجا حضرت گريست و گفت: وَاغَوْثَاهْ! يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلاً فَمَا أسْرَعَ مَا تَلْقَي جَدَّكَ مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله و سلم فَيَسْقِيَكَ بِكَأسِهِ الاوْفَي شَرْبَةً لاَ تَظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً!
تا آنكه محدّث ميفرمايد: علي اكبر عليهالسّلام در دامن عمويش حسن و پدرش حسين عليهماالسّلام تربيت شده بود، و به آداب آن دو بزرگوار مودَّب گرديده بود، همچنانكه شاهد بر اين معني است آنچه در زيارت معتبرة منقولة واردة در «كافي» و «تهذيب» و «من لايحضره الفقيه» خطاب به آن حضرت آمده است:
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ. «سلام خدا باد بر تو اي پسر امام حسن و امام حسين.»
تا آنكه گويد: به طوري كه در بعضي از مقاتل معتبره وارد شده است: حضرت سيدالشهداء محاسن خود را رو به آسمان بلند كردند، و لسان حال آن حضرت اين بوده است كه: مصيبتي فجيعه و داهيهاي عظيمه بر من وارد شده است، و من فقط شكايت خودم و حُزن و غصّة درونيم را به سوي خدا ميبرم. چرا كه دست در زير محاسن بردن و آن را گرفتن و به بالا حوالت دادن علامت
هجوم حزن و كثرت اغتمام ميباشد، همان طور كه رئيس المحدّثين أبو جعفر بن بابويه قمي بدين نكته اشاره فرموده است.[377]
بازگشت به فهرست
علي اكبر عليهالسّلام تربيت شدة دو مكتب حسن و حسين عليهماالسّلام
باري از اين عبارت مرحوم محدّث برميآيد كه: حضرت علي اكبر در دامان دو امام تربيت شده است، و مودّب به آداب هر يك از آن بزرگوار گرديده است، فلهذا حكم پسر هر دو امام را دارد، و شاهد، سلام بر اوست كه در آن به ابْنُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ تعبير گرديده است.
در اينجا ميگوئيم: اگر تربيت هر دو امام و آداب هر دو امام صددرصد يكي بود، و أبَداً تفاوتي نداشت، اين شرح و تفصيل موردي نداشت! و اگر حزن و غصّه در امام اثري ندارد، و امري است صوري، در اين صورت محاسن بر روي دست گرفتن و به خدا پناه بردن و شكايت از قوم عنيد را به او نمودن چه معني دارد؟! نه! نه! البته اين طور نيست، و امام را روئينتن دانستن، و بدون حواس بشري فرشتهاي پنداشتن، و جنگ و زخم و أسْر و نَهْب را دربارة او فقط امور شبيه به بازيچه و خيمه شببازي تصوّر نمودن، چقدر از واقعيّت به دور ميباشد. سيدالشهداء عليهالسّلام با جميع امكانات و تعيّنات بشري، و با تمام قوا و جوارح قابل ادراك لذّتهاي مادّي و طبيعي، و با وجود نفس وسيع و مُحِبّ رياست غريزي صرف نظر از رضاي حقّ، از تمام اين منازل و مراحل عبور نمود، و همه را به خاك نسيان سپرد، و همه را فداي محبوب كرد، و با عشقبازي خداوندي پشت پا بر همه عالم زد، و يك تنه تكسوار ميدان به سوي خدا كوچ كرد، و خيمه و خرگاه خود را از دو جهان بربست، و با لباسي كهنه و پاره، و بدني سراپا جراحت بار نياز خود را در آستان قدس عزَّت ربوبي فرود آورد، صلّي الله عليك يا أباعبدالله!
بازگشت به فهرست
گفتار بلند كاشف الغطاء دربارة فداكاري امام حسين عليهالسّلام
باري در اينجا كه ميخواهيم اين مجلّد از «امام شناسي» را خاتمه دهيم، چقدر مناسب است گفتاري را از آية الله كبير حاج شيخ محمد حسين كاشف الغِطاء در كتاب «جَنَّةُ الْمَأوَي» حكايت كنيم. وي گويد:
التَّضْحِيَةُ فِي ضَاحِيَةِ الطَّفِّ
«فداكاري در قربانگاه كربلا»
فداكاريي كه امام شهداء و پدر امامان در روز طفّ بدان ذِروه بالا رفت و صعود نمود، از هر ناحيهاي كه بدان نظر افكني، و از هر وِجْهه و جانبي كه بدان اتّجاه يابي اگر از روي تأمّل باشد، درسها و عبرتها و اسرار و حكمتهائي را به تو ميآموزد كه انديشههاي انديشمندان در برابر آن خاضع گرديده است، و در محراب عظمت و اُبَّهَتَش افكار و عقول سر بر زمين سجده فرود آورده است.
واقعة طَفّ و شهادت سيدالشّهداء و اصحاب وي در آن سرزمينها، كتابي است مشحون از آيات روشن و موعظههاي بليغه، بنابراين مثال آن:
كَالْبَدْرِ مِنْ حَيْثُ الْتَفَتَّ وَجَدْتَه ُ يُهْدِي إلَي عَيْنَيْكَ نَوراً ثَاقِباً
«مانند ماه شب چهاردهم ميباشد كه از هر جا به آن نگاه كني آن را چنان مييابي كه به دو چشمان تو نور روشن ميدهد.»
يا آنكه:
كَالشَّمْسِ فِي كَبِدِ السَّمَاءِ وَ نُورُهَا يَغْشَي الْبِلاَدَ مَشَارِقاً وَ مَغَارِبَا
«مانند خورشيد است در وسط آسمان كه نورش تمام نواحي و أكناف را چه مشرق و چه مغرب زير پوشش خود دارد.»
يا آنكه:
كَالْبَحْرِ يَمْنَحُ لِلْقَرِيبِ جَوَاهِراً غُرَراً وَ يَبْعَثُ لِلْبَعِيدِ سَحَائِبَا
«مانند درياست كه به افراد نزديك جواهر قيمتي عنايت ميكند، و براي دوردستان ابرهاي بارش رحمت را گسيل ميدارد.»
اين دنيا با شهوات آن و لذائذ آن و زينتها و زخارف آن كه بشر براي به دست آوردن آن تكالُب، و همچون سگان براي وصول بدان سبقت دارد، و در كشتارگاهِ روزانة جميع مردم، همة مردم يكي پس از ديگري سقوط ميكنند؛ اين دنيائي كه هر يك از افراد مردم آن را معبود و خداي خود قرار داده است و خود را بندة او پنداشته است، و بندة كساني كه چيزي از امور دنيا در دست اوست، و بنابراين دنيا با ايشان بازي كرده است و ايشان با دنيا بازي كردهاند؛
اين دنيائي كه با مجموعة شهواتش، خداوند - جلّت عظمته - به تمام آن، با اين كلامش اشاره فرموده است:
زُيِّنَ للِنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ [378]؛ تمام اين نفايس دنيويّه براي حسين عليه السّلام به نحو أكمل وأجمل بهطور وافر مهيّا بود: چه از مال سرشار، و چه از پسران، و چه از نسوان وبانوان، و چه از اسبان نفيس و گرانقدر نشان زده شده، علاوه بر تمام اينها آن مقامعزّت و كرامت و جميع اسباب شرف و معدّات تقديري كه وي بر حسب حَسَبْ و نَسَبْ و بيت و مواهب خدادادي دارا بود كه در آن عصر، احدي از افراد بشر، معادل و هم ميزان با او نبود، و در دنياي مفاخر و مآثر فردي را ياراي آن نبودكهسنزديك وي در مقام و مرتبه گردد؛ همگي اعتراف دارند و به عظمت قدرو رفعت منزلة او شناسا و عارفند. حسين اين مجد و صعود به آسمان را با دستراستش تسليم كرد و گذشت، و كليد خزانههاي دنيا را با دست چپش رها كرد. يعني تمام اين مقامات اخروي و دنيوي را كه دارا بود، در هنگام تصميم و عزمو تحقّق به حقيقت همه را فدا كرد، و در قربانگاه كربلا همه قرباني شد، و در سبيل مبدء و راه هدف او تمام اين نفايس ناچيز و بيارزش نمود. و به فداي آنها نيزاكتفا ننمود، تا آنكه جان خود و بدن خود و سر خود و قطعات پيكر خود و اولادخود و جميع محبوبان و عزيزان خود را در راه حبيبش و محبوبش كه أعلا ازهمه بود، و در سبيل معشوق أزَليش فدا كرد. آيا در اين صورت سزاوار نيست كهوي بگويد:
وَ بِمَا شِئْتَ فِي هَوَاكَ اخْتَبِرْنِي فَاخْتِيَارِي مَاكَانَ فِيهِ رِضَاكَا 1
يُحْشَرُ الْعَاشِقُونَ تَحْتَ لِوَائي وَ جَميعُ الْمِلاَحِ تَحْتَ لِوَاكَا 2
وَاقْتِبَـاسُالانْـوَارِ مِـنْ ظَاهِـري غَيــْ رُ عَجِيبٍ وَ بَـاطِنــي مَـأوَاكَــا[379] 3
1- «و به آنچه كه ميخواهي در هوا و عشق خودت مرا امتحان كن! زيرا كه من اختياري غير از رضاي تو ندارم.
2- تمام عاشقان در زير پرچم من محشور ميگردند، و جميع زيبايان و مليحان در زير پرچم تو!
3- اين نورپاشي از ظاهر من شگفت نيست، با وجودي كه جا و مسكن تو در درون و باطن من است.»
بالجمله اينك كه ميخواهيم اين مجلّد از كتاب را به پايان بريم، چقدر مناسب است به لحاظ آنكه اين كتاب دربارة صحيفة كاملة حضرت سيدالعابدين و امام السّاجدين علي بن الحسين - عليه أفضل الصّلوات و التّحيّات - بحث گرديده است، و تقريباً بدان و ضمائم آن اختصاص يافته است، قصيدة غرّاي أبوفراس همّام بن غالب معروف به فَرَزْدَق شاعر بلند پايه را كه در حضور هشام بن عبدالملك بن مروان در مدح آن بضعة رسول خدا سروده است ذكر كنيم و پس از آن ترجمهاش را بياوريم تا للّه الحمد و له المنّة به نحو أكمل و أتمّ سرشار و سيراب از شراب عشق و مودّت و ولايت آن سرور ارجمند گرديم:
بازگشت به فهرست
داستان سرودن فرزدق قصيدة خود را دربارة امام سجّاد عليهالسّلام
علاّمة مجلسي - رضوان الله تعالي عليه - در «بحار الانوار» از «مناقب» ابن شهرآشوب حكايت ميكند كه وي از «حِلْيَه» و «أغَاني» و غيرهما[380] روايت نموده است كه: هشام بن عبدالملك، حجّ نمود و از كثرت و ازدحام جمعيّت قدرت بر استلام حجرالاسود پيدا نكرد. در اين حال براي وي منبري نصب كردند، بر روي آن جلوس نمود و اهل شام گرداگرد او را گرفتند، در اين ميانه علي بن الحسين عليهما السّلام براي طواف كردن وارد مطاف شد و بر بدن او إزاري بود و رِدائي. از جهت سيما و صورت زيباترين چهره را داشت، و از جهت بوي خوش، بهترين و دل انگيزترين بوها از وي متصاعد بود، در پيشانيش از أثر سجدة حضرت معبود همچون زانوي بز پينگي برآمده بود. شروع كرد به طواف نمودن. چون به موضع حجرالاسود رسيد، از هيبت و ابّهت او، مردم خود به خود كنار رفته و راه دادند تا استلام حجر كرد.
يك مرد شامي از هشام پرسيد: مَنْ هَذَا يَا أمِيرَالْمُومِنِينَ؟!
«اين مرد كيست اي اميرمومنان؟!»
هِشام گفت: لاَ أعْرِفُهُ «نميشناسمش»، براي آنكه اهل شام به حضرت رغبت نكنند.
فرزدق (كه از شعرا و مدّاحان بنياميّه بود) و حاضر بود گفت: لَكِنِّي أنَا أعْرِفُهُ. «وليكن من، آري من او را ميشناسم.» مرد شامي گفت: اي أبوفراس! كيست او؟!
فرزدق شروع كرد بالبَداهَة قصيدهاي سرودن كه بعضي از آن را «أغَاني» و بعضي را «حِلْيَه» و بعضي را «حماسه» ذكر كرده است، و تمامي قصيده از اين قرار است:
بازگشت به فهرست
قصيدة فرزدق دربارة امام سجّاد عليهالسّلام
يَا سَائلِي: أيْنَ حَلَّ الْجُودُ وَالْكَرَمُ عِنْدِي بَيَانٌ إذَا طُلاَّبُهُ قَدِمُوا 1
هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأتَهُ وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ 2
هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ 3
هَذَا الَّذِي أحْمَدُ الْمُخْتَارُ وَالِدُهُ صَلَّي عَلَيْهِ إلَهِي مَاجَرَي الْقَلَمُ 4
لَوْ يَعْلَمُ الرُّكْنُ مَنْ قَدْ جَاءَ يَلْثِمُهُ لَخَرَّ يَلْثِمُ مِنْهُ مَا وَطَي الْقَدَمُ 5
هَذَا عَلِيٌّ رَسُولُ اللهِ وَالِدُهُ أمْسَتْ بِنُورِ هُدَاهُ تَهْتَدِي الاُمَمُ 6
هَذَا الَّذِي عَمُّهُ الطَّيَّارُ جَعْفَرٌ وَالْمَقْتُولُ حَمْزَةُ لَيْثٌ حُبُّهُ قَسَمُ 7
هَذَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسْوَانِ فَاطِمَةِ وَابْنُ الْوَصِيِّ الَّذِي فِي سَيْفِهِ نِقَمُ 8
إذَا رَأتْهُ قُرَيْشٌ قَالَ قَائلُهَا إلَي مَكَارِمِ هَذَا يَنْتَهِي الْكَرَمُ 9
يَكَادُ يُمْسِكُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ رُكْنُ الْحَطِيمِ إذَا مَا جَاءَ يَسْتَلِمُ 10
وَ لَيْسَ قَوْلُكَ: مَنْ هَذَا؟ بِضَائِرِهِ الْعُرْبُ تَعْرِفُ مَنْ أنْكَرْتَ وَالْعَجَمُ 11
يُنْمَي إلَي ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتِي قَصُرَتْ عَنْ نَيْلِهَا عَرَبُ الاءسْلاَمِ وَ الْعَجَمُ 12
يُغْضِي حَيَاءً وَ يُغْضَي مِنْ مَهَابَتِهِ فَمَا يُكَلَّمُ إلاَّ حِينَ يَبْتَسِمُ 13
يَنْجَابُ نُورُ الدُّجَي عَنْ نُورِ غُرَّتِهِ كَالشَّمْسِ يَنْجَابُ عَنْإشْرَاقِهَاالظُّلَمُ 14
بِكَفِّهِ خَيْزُرَانٌ رِيحُهُ عَبِقٌ مِنْ كَفِّ أرْوَعَ فِي عِرْنِينِهِ شَمَمُ 15
مَا قَالَ: لاَ، قَطُّ إلاَّ فِي تَشَهُّدِهِ لَوْلاَ التَّشَهُّدُ كَانَتْ لاَوهُ نَعَمُ [381] 16
مُشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللهِ نَبْعَتُهُ طَابَتْ عَنَاصِرُهُ وَالْخِيمُ وَ الشِّيَمُ 17
حَمَّالُ أثْقَالِ أقْوَامٍ إذَا فُدِحُوا حُلْوُ الشَّمَائلِ تَحْلُو عِنْدَهُ نَعَمُ 18
إنْ قَالَ قَالَ بِمَا يَهْوَي جَمِيعُهُمُ وَ إنْ تَكَلَّمَ يَوْماً زَانَهُ الْكَلِمُ 19
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةٍ إنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ بِجَدِّهِ أنْبِيَاءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا 20
اللهُ فَضَّلَهُ قِدْماً وَ شَرَّفَهُ جَرَي بِذَاكَ لَهُ فِي لَوْحِهِ الْقَلَمُ 21
مَنْ جَدُّهُ دَانَ فَضْلُ الانْبِيَاءِ لَهُ وَ فَضْلُ اُمَّتِهِ دَانَتْ لَهَا الاُمَمُ 22
عَمَّ الْبَرِيَّةَ بِالاءحْسَانِ وَ انْقَشَعَتْ عَنْهَا الْعِمَايَةُ وَ الاءمْلاَقُ وَالظُّلَمُ 23
كِلْتَا يَدَيْهِ غِيَاثٌ عَمَّ نَفْعُهُمَا يُسْتَوْكَفَانِ وَ لاَيَعْرُوهُمَا عَدَمُ 24
سَهْلُ الْخَلِيقَةِ لاَتُخْشَي بَوَادِرُهُ يَزِينُهُ خَصْلَتَانِ: الْحِلْمُ وَالْكَرَمُ 25
لاَ يُخْلِفُ الْوَعْدَ مَيْمُوناً نَقِيبَتُهُ رَحْبُ الْفِنَاءِ أرِيبٌ حِينَ يُعْتَرَمُ 26
مِنْ مَعْشَرٍ حَبُّهُمْ دِينٌ وَ بُغْضُهُمُ كُفْرٌ وَ قُرْبُهُمُ مَنْجًي وَ مُعْتَصَمُ 27
يُسْتَدْفَعُ السُّوءُ وَالْبَلْوَي بِحُبِّهِمُ وَ يُسْتَزَادُ بِهِ الاءحْسَانُ وَالنِّعَمُ 28
مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللهِ ذِكْرُهُمْ فِي كُلِّ فَرْضٍ وَ مَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ 29
إنْ عُدَّ أهْلُ التُّقَي كَانُوا أئمَّتَهُم ْ أوْقِيلَ:مَنْخَيْرُأهْلِالارْضِقِيلَ:هُمُ 30
لاَ يَسْتَطِيعُ جَوَادٌ بُعْدَ غَايَتِهِمْ وَ لاَيُدَانِيهِمُ قَوْمٌ وَ إنْ كَرُمُوا 31
هُمُ الْغُيُوثُ إذَا مَا أزْمَةٌ أزَمَتْ وَالاُسْدُاُسْدُالشَّرَيوَالْبَأسُمُحْتَدِمُ 32
يَأبَي لَهُمْ أنْ يَحِلَّ الذَّمُّ سَاحَتَهُمْ خِيمٌ كَرِيمٌ وَ أيْدٍ بِالنَّدَي هُضُمُ 33
لاَيَقْبِضُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أكُفِّهِمُ سِيَّانِ ذَلِكَ إنْ أثْرَوْا وَ إنْ عَدِمُوا 34
أيُّ الْقَبَائلِ لَيْسَتْ فِي رِقَابِهِمُ لاِوَّلِيَّةِ هَذَا أوْ لَهُ نِعَمُ 35
مَنْ يَعْرِفِ اللهَ يَعْرِفْ أوَّلِيَّةَ ذَا فَالدِّينُ مِنْ بَيْتِ هَذَا نَالَهُ الاُمَمُ 36
بُيُوتُهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ يُسْتَضَاءُ بِهَا فِيالنَّائبَاتِوَعِنْدَالْحُكْمِإنْحَكَمُوا 37
فَجَدُّهُ مِنْ قُرَيْشٍ فِي اُرُومَتِهَا مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ بَعْدَهُ عَلَمُ 38
بَدْرٌ لَهُ شَاهِدٌ وَالشِّعْبُ مِنْ اُحُدٍ وَالْخَنْدَقَانِ وَ يَوْمُ الْفَتْحِ قَدْ عَلِمُوا 39
وَ خَيْبَرٌ وَ حُنَيْنٌ يَشْهَدَانِ لَهُ وَ فِي قُرَيْضَةَ يَوْمٌ صَيْلَمٌ قَتَمُ 40
مَوَاطِنٌ قَدْ عَلَتْ فِي كُلِّ نَائِبَةٍ عَلَي الصَّحَابَةِ لَمْأكْتُمْ كَمَا كَتَمُوا 41[382]
بازگشت به فهرست
ترجمه قصيدة فرزدق
1- «اي كنجكاو پرسندة از من كه جود و كرم در كدام آستان بار خود را فرود آورده است، در نزد من است بيان اين رمز اگر خواستاران آن به سوي من روي آورده و گردآيند!
2- اين مردي كه تو او را نميشناسي، شخصيّتي است كه سرزمين بَطْحَاء (مسيل و رَمْلزار اطراف مكه تا سرزمين مِنَي) جاي يكايك گامها و قدمهاي او را ميشناسد، و بيت الله الحرام او را ميشناسد. و حِلّ و حرم (تمام نقاط خارج از حرم مكّه و داخل آن) همگي او را ميشناسند.
3- اين است پسر بهترين خلايق و تمامي بندگان خدا! اين است مرد معتصم به تقواي الهي، و در مصونيّت در آمدة حفظ خداوندي، و مرد وارسته و پيراسته از هر زنگار عيب و نقص و كدورت، و آن مرد پاك و پاكيزه و طاهر، و قلّة مرتفع كوه فضيلت و شرافت!
4- اين است آن كس كه احمد مختارْ برگزيدة عالميان پدر اوست، آن كه خداي من، تا هنگامي كه قلم كتابت بر روي لوح آفرينش به حركت درآيد، مدام و پيوسته بر او درود و تحيّت و صلوات ميفرستد.
5- اگر ركن كعبه (كه در آن حجرالاسود واقع است) بداند چه كسي براي بوسيدنش آمده است، تحقيقاً از روي تواضع بر زمين ميافتد، تا جاي پاي وي را كه بر زمين قدم نهاده است، بوسه زند.
6- اين عليّ است، آن كه رسول خدا پدر اوست كه تمامي امَّتهاي جهان به نور هدايت وي راه يافتهاند.
7- اين است آن كه عموي او جعفر طيّار، و حمزة مقتول (سيّدالشّهداء) است؛ حمزه شير بيشة شجاعت و هژبر اژدرافكني است كه محبت و مودّت با او چون شير و شكر با جان مومنين آميخته، و سوگند غير قابل نقض و شكست با ارواح و نفوسشان برقرار نموده است.
8- اين است پسر بزرگ بانوان جهان: فاطمه و پسر وصيّ رسول خدا كه آتش خشم و غضب انتقام خداوندي از برق شمشير او ميدرخشيد.
9- چون قبيلة قريش به او بنگرد، گويندة آن بدون اختيار از زبانش اين سخن ميتراود كه: مكرمت و مَجْد و كَرَم و جود و احسان در قبيلة قريش به اين سرور ارجمند منتهي ميگردد، و همه بايد كاروان نياز خود را در اين آستانة پر رحمت و سنگين بار فرود آورند، و از كرم او متمتّع گردند!
10- به جهت شناخت دست پر عطا و كرم او نزديك است كه ركن حطيم در وقتي كه او ميآيد تا بدان دست بياسايد و استلام نمايد، خود او را براي أخذ نيازها و بهرهوري و انتفاع خود، نزد خود نگه دارد.
11- و اين گفتارت كه گفتي: كيست او؟ و تجاهل نمودي، ضرري به وي نميرساند چرا كه تمام عرب و تمام عجم ميشناسند اين مردي را كه تو او را ناشناس دانستي!
12- او منسوب است به أعلا نقطة قُلّة عزّت و شرافتي كه از نيل بدان جميع عالم اسلام از عرب آن، و از عجم آن كوتاه و قاصر آمدهاند.
13- او از فرط حيا و آزرم چشم فرو مينهد، و از فرط مَهَابت و ابَّهتِ او چشمها در برابر او فرو نهاده ميگردند و بنابراين كسي با وي سخن نميگويد مگر هنگامي كه تبسّم مليح بر سيمايش هويدا ميشود.
14- چنان از درخشش و لمعان نور پيشاني او پردههاي تاريكي و ظلمت شكافته ميشود، همچنانكه از إشراق و طلوع خورشيد جهان افروز، پردههاي مِهْ و تاريكي شكافته ميگردد.
15- در دست او خيزراني است كه بوي آن، همه جا مشام جان را عطرآگين مينمايد، از دست مرد شجاع و بافراستي كه محاسن او شگفت آور است و بالاي استخوان بيني او قدري برآمده و در كمال زيبايي و اعتدال ميباشد.
16- او هيچگاه در جواب تقاضاي خلايق لفظ لا' (نه) بر زبان نگذرانيد مگر فقط در تشهّدش كه لاَ إلَهَ إلاَّ الله ميگفت. و اگر هم أحياناً تشهّدي در ميان نبود لا'ي او نَعَم بود (نهِ او، آري بود).
17- شاخ وجودي او از اصل و تبار استوار رسول خدا جدا گرديده است. بنابراين عناصر غرائز و اخلاق و سجايا و صفات او، همه حميده و پاك و طيِّب است.
18- او باركش بارهاي اقوامي است كه از شدّت تحمّل آن به زانو درآمدهاند. و در برخورد با مستمندان شمايلي نيكو و سيمائي خوش ارائه ميدهد و جواب او به نَعَم (آري) دادن به نيازمندان براي وي شيرين است.
19- اگر به سخن درآيد، گفتاري را ابراز ميكند كه جميع ايشان آن را ميپسندند، و اگر روزي كلامي بگويد آن كلام موجب زينت و محْمدت او محسوب ميگردد.
20- اين پسر فاطمه است اگر در نَسَب او جاهل ميباشي! و در حَسَب، او كسي است كه رسالتنامة پيامبران خدائي آسماني به جدِّ أمْجَدَش مختوم گرديده، مهر شده و خاتمه يافته است!
21- از عهد قديم، خداوند او را فضيلت بخشيده و شرافت داده است، و از أزل، قلم قضا بر لوح تقدير وي اين گونه جاري شده است.
22- اين شخصيّتي است كه جميع پيغمبران در مقابل فضل و شرف جدَّش در مرتبة پائين قرار گرفتند، و جميع امَّتها در مقابل فضل و شرف امّتش، پست و حقير به شمار آمدند.
23- تابش شمس فروزان وجود او به احسان و عنايت، همه را فرا گرفته، و بدين جهت از خلايق، ضلالت و گمراهي، فقر و پريشاني، و ظلم و بيدادگري وارد به بيچارگان (يا تاريكيها) زدوده شده و از ميان برافتاده است.
24- هر دو دستش همچون بارانهاي پرآب و سرشار است كه ثمره و نفعش همگان را شامل ميگردد. اين دو دست پيوسته از آب زلال رحمت الهي تقاطر ميكنند و هيچگاه دستخوش كمي و كاستي و فقدان واقع نميشوند.
25- خُلْق و خويش، نرم و ملايم است به طوري كه أبداً مردم از شدّت خشم و حِدَّت غضبش هراس ندارند، و دو خصلت حِلم و كرمش زينت بخش صفات عليا و اخلاق حميدة او هستند.
26- خُلْف وعده نميكند، و باطن و طبيعتش سرشته با خير و بركت و يمن و رحمت است. درِ خانهاش براي پذيرائي واردين و وافِدين پيوسته گشوده است. وي شخصيّتي است عاقل، و در برابر شدائد و مشكلاتي كه به وي روي ميآورد با عقل و درايت چارهسازي مينمايد.
27- او از گروهي ميباشد كه محبّت بدانها دين است، و عداوتشان كفر است، و نزديك شدن به آنها نجات از هلاكتها و اعتصام و پناه از گزندها و مصائب و آفات است.
28- گرفتاريها و فتنهها و گزندها به واسطة محبّتشان دفع ميشود، و همين محبّت موجب مزيد احسان و نعمت ميگردد.
29- نام ايشان بعد از نام خدا در هر نماز واجب و فريضهاي واجب است، و در پايان سخنها و خطبهها و كتابها و قصائد، بردن اسم ايشان ختم كننده و پايان دهندة گفتار ميباشد.
30- اگر وقتي اهل تقوي را به شمار آورند آنان امامان و پيشوايانشان ميباشند، و اگر از بهترين مردم روي زمين سخن به ميان آورند باز هم آنان امامان و نامبرده شدگان هستند.
31- هيچ اسب يكّهتازِ تندروِ ميدان فضيلت و مَجْد و عُلُوّ رتبت را توان آن نميباشد كه به آخرين مرحلة سير آنها خود را برساند، و هيچ قومي نميتوانند خود را بدانها نزديك كنند، و يا لاأقلّ همسايه و همجوارشان گردند، گرچه آن قوم، قومي بزرگوار و صاحب مجد و كرامت باشند.
32- اگر قحط سالي روي آورد و سختي و تنگي دامنگير مردم گردد، اين خاندانند كه بارانهاي رحمت براي خلايق ميباشند، و اگر شدّت و بأس و كارزاري پيش آيد، باز هم ايشانند كه يگانه شيران هژبران دفاع از نواميس مردم و حفظ بيضة اسلام و مسلمين ميباشند.
33- خوي كريمانه از طرفي و دستهاي پرعطا و بخشش از طرف ديگر نميگذارند تا مذمّت و عيب در ساحت منزلشان بار فرو ريزد.
34- عُسْر و ضيق معيشت و تنگدستي ايشان نميتواند آن دستهاي باز و بخشنده را فروبندد، بنابراين عطايشان پيوسته جاري و ساري است چه دارا باشند و يا نادار.
35- كدام قبيله از قبايل است كه در گردنشان يا از جدّ او و تبار او كه اوَّلين آنهاست، و يا از خود او نعمتي و منّتي نبوده باشد؟
36- هر كس خدا را بشناسد، نياكان و جدِّ او را حتماً ميشناسد. زيرا به امّتهاي جهان، دين خدا از بيت اين مرد رسيده است.
37- در جميع مشكلات و سختيها و وارداتِ گزنده و مشاجرات، تنها و تنها خانههاي ايشان در قريش است كه مردم از آن استضائه مينمايند، و در پرتو أنوار آن فصل خصومت نموده و حكم را در ميزان عدل و داد استوار ميدارند.
38- واين به سبب آن ميباشد كه: در ريشة اصلي وي جدّ او از قريش، و پس از او علي بن أبيطالب شاخص است.
39- شاهد و گواه او سرزمين بَدْر است، و تنگة كوه احد، و غزوة أحزاب كه دو حفرة خندق بدان گواهي دهند و همچنين روز فتح مكه كه آثار رشادت و عظمت او بر دوست و دشمن معلوم و مشهود ميباشد.
40- و دو غزوة خَيْبَر و غزوة حُنَيْن دو شاهد صادق براي اويند، و أيضاً در بنيقُرَيْضَه در كنار قلعههاي ضخيم و مرتفع يهود در آن روز وحشتزا و تاريك و دشواري كه او يگانه فاتح و گشايندة آنهابوده است.
41- اين مواطن و مواضع، صحنههاي پرهيجان و وحشتانگيزي بوده است كه صحابه از گشودن و چارة تدبير فتح آن فروماندند، و اين واقعيّتي است كه من آن را كتمان نمينمايم، همچنانكه آنان آن را كتمان داشتند.»
بازگشت به فهرست
مقابلة فرزدق با بنياميّه
هشام از شنيدن اين قصيده خشمگين شد، و جائزة فرزدق را قطع نمود و گفت: ألاَ قُلْتَ فِينَا مِثْلَهَا؟! «تو چرا دربارة ما مثل اين قصيده، قصيدهاي نسرودهاي؟!»
فرزدق گفت: هَاتِ جَدّاً كَجَدِّهِ، وَ أباً كَأبِيهِ، وَ اُمّاً كَاُمِّهِ حَتَّي أقُولَ فِيكُمْ مِثْلَهَا!
«جدِّي مانند جدِّ او بياور، و پدري مانند پدرش، و مادري مانند مادرش تا من دربارة شما مثل آن را بسرايم!»
فرزدق را در عُسْفَان ميان مكّه و مدينه محبوس نمودند. خبر اين قضيّه به حضرت امام علي بن الحسين عليهماالسّلام رسيد. حضرت براي وي دوازده هزار درهم فرستاد و گفت: أعْذِرْنَا يَا أبَافِرَاسٍ، فَلَوْ كَانَ عِنْدَنَا أكْثَرُ مِنْ هَذَا لَوَصَلْنَاكَ بِهِ!
«اي أبوفراس عذر ما را بپذير! اگر در نزد ما بيشتر از اين بود، حتماً آن را براي تو ميفرستاديم!»
فرزدق آن را رد كرد و گفت: يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ! مَا قُلْتُ الَّذِي قُلْتُ إلاَّ غَضَباً لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ! وَ مَا كُنْتُ لاِرْزَأَ عَلَيْهِ شَيْئاً!
«اي پسر رسول خدا! آنچه را كه من سرودهام علّتي نداشت مگر آنكه دربارة خدا و رسول او خشمگين شدم، و من آن را به اميد چشمداشت خيري و صِلِهاي نسرودهام!»
حضرت آن را مجدّداً براي وي فرستادند و پيام كردند: بِحَقِّي عَلَيْكَ لَمَّا قَبِلْتَهَا فَقَدْ رَأَي اللهُ مَكَانَكَ وَ عَلِمَ نِيَّتَكَ!
«به حقّ من بر تو، سوگندت ميدهم كه: آن را بپذير! خداوند از منزلت تو خب دارد و از نيّت تو مطّلع ميباشد.»
فرزدق آن را قبول كرد و شروع كرد تا هشام را در وقتي كه خود محبوس بود، هجو كردن، و از جملة هجويّات او اين أبيات ميباشد:
أيَحْبِسُنِي بَيْنَ الْمَدِينَةِ وَالَّتِي إلَيْهَا قُلُوبُ النَّاسِ يَهْوِي مُنِيبُهَا 1
يُقَلِّبُ رَأساً لَمْ يَكُنْ رَأسَ سَيِّدٍ وَ عَيْناً لَهُ حَوْلاَءَ بَادٍ عُيُوبُهَا[383]،[384] 2
1- «آيا او مرا زنداني ميكند مابين مدينه و مكّهاي كه به سوي آن دلهاي مردم به جهت إنابه و رجوع به خدا ميل ميكند؟
2- او سري تكان ميدهد كه سربزرگمرد و سالار نيست، و چشمان لوچي دارد كه عيبهايش آشكارا و نمايان است.»
چون خبر اين ابيات هجويّه را به هشام دادند او را آزاد نمود. و در روايت أبوبكر علاّف وارد است كه هشام او را به بصره تبعيد كرد.[385]
و كَشِّي با سند خود از عبيد الله بن محمد بن عائشه، از پدرش، مثل اين روايت را بيان ميكند.[386]
در اينجا علاّمة مجلسي پس از بيان لغات مشكلة روايت كه برخي از آن را ما در تعليقه ذكر نموديم از «اختصاص» مفيد با سند متّصل خود مثل اين روايت را بيان ميكند.[387]
بازگشت به فهرست
قدرداني امام سجاد عليهالسّلام از فرزدق
و أيضاً از «اختصاص» با سند متّصل دگري از فرعان كه از راويان فرزدق ميباشد روايت ميكند كه او گفت: من سالي با عبدالملك بن مروان حج نمودم چون نظرش به علي بن الحسين بن علي بن أبيطالب: افتاد، خواست تا او را در أنظار كاهش دهد و گفت: مَنْ هُوَ؟! «اين مرد كيست» فرزدق گفت: من بالبديهة قصيدة معروفة خود را گفتم:
هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ
تا آنكه به پايان رسانيد، و عبدالملك عادتش بر اين بود كه در هر سال به وي يك هزار دينار طلا ميداد. وي را در آن سال از عطاي خود محروم نمود. فرزدق شكوه به محضر امام علي بن الحسين عليهماالسّلام برد، و از وي تقاضا نمود تا او با عبدالملك در بازگشت صلة وي سخن گويد.
حضرت فرمود: أنَا أصِلُكَ مِنْ مَالِي بِمِثْلِ الَّذِي كَانَ يَصِلُكَ بِهِ عَبْدُالْمَلِكِ وَ صَنَّ عَنْ كَلاَمِهِ. «من از مال خودم به مقداري كه او به تو صله ميداد، صله ميدهم، و حضرت از تكلّم با عبدالملك با نفس شامخ خود إبا كردند.»
فرزدق گفت: وَاللهِ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! لاَ رَزَأتُكَ شَيْئاً، وَ ثَوَابُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي الآجِلِ أحَبُّ إلَيَّ مِنْ ثَوَابِ الدُّنْيَا فِي الْعَاجِلِ!
«قسم به خداوند اي پسر رسول خدا! من به تو أبداً چشمداشتي به هيچ وجه نداشتم، و ثواب خداي عزّوجلّ در آخرت محبوبتر ميباشد از ثواب و پاداش در اين دنياي زودگذر!»
ماجراي فرزدق به معاوية بن عبدالله بن جعفر طيّار رسيد، و وي يكي از سخاوتمندان مشهور بنيهاشم بود، به جهت فضيلت عنصر و نسبش، و يكي از ادباء و ظرفاي بنيهاشم بود. او به فرزدق گفت: اي أبوفراس! چقدر حدس ميزني از بقيّة عمرت بوده باشد؟! فرزدق گفت: به مقدار بيست سال.
ابن عبدالله به او گفت: فَهَذِهِ عِشْرُونَ ألْفَ دِينَارٍ أعْطَيْتُكَهَا مِنْ مَالِي وَاعْفُ أبَامُحَمَّدٍ! أعَزَّهُ اللهُ عَنِ الْمَسْألَةِ فِي أمْرِكَ!
«بيا اينك اين بيست هزار دينار ميباشد كه من آن را به تو عطا مينمايم از مال خودم، و أبو محمد (امام سجّاد) را معذور بدار از آنكه دربارة امر تو وساطت كند. خداوند وي را عزيز، و غير منفعل، و غير پذيراي مذلّت دربارة سوال صِله جائزهات (از لئيمان بنياميّه) قرار داده است!»
فرزدق گفت: لَقَدْ لَقِيتُ أبَامُحَمَّدٍ بَذَلَ لِي مَالَهُ فَأعْلَمْتُهُ أنِّي أخَّرْتُ ثَوَابَ ذَلِكَ لاِجْرِ الآخِرَةِ.[388]
«من ابومحمد (امام سجّاد) را ملاقات كردهام، و از مال خود به من بذل فرموده است و من او را آگاه نمودم كه: من پاداش اين عمل را واپس داشتم تا به اجر آخرت برسم!»
برخي از كساني كه اين قصيده را نقل كردهاند
كَرَم بُسْتاني در ديوان مطبوع فرزدق، بيست و هفت بيت از اين قصيده را با شرح حجّ هشام در ايَّام پدرش: عبدالملك بن مروان مفصّلاً ذكر نموده است.[389]
و ميرزا عباسقليخان سپهر در «ناسخ التَّواريخ» مفصّلاً اين داستان و اشعار فرزدق را از كتاب «فصول المهمّة»، و «وفيات الاعيان» احمد بن خَلَّكَان، و «مرآةالجنان» ابو محمد عبدالله بن أسعد يافِعي نقل كرده است و تعداد بيست و نهبيت را ذكر نموده است و پس از آن ميگويد: دو بيت از اين قصيده بنا به عقيدة أبوالفرج اصفهاني در مدح حضرت امام علي بن الحسين نميتواند بوده باشد يكي اين بيت:
فِي كَفِّهِ خَيْزُرَانٌ رِيحُهُ عَبِقٌ مِنْ كَفِّ أرْوَعَ فِي عِرْنِينِهِ شَمَمُ
و ديگري اين بيت:
يُغْضِي حَيَاءً وَ يُغْضَي مِنْ مَهَابَتِهِ فَمَا يُكَلَّمُ إلاَّ حِينَ يَبْتَسِمُ
زيرا اين دو بيت از آن گونه اشعاري نميباشد كه مانند علي بن الحسين عليهماالسّلام را با آن فضل متعالي كه براي احدي نيست، مدح توان نمود. سپس گويد: أمَّا أبوالفرج شعر ثاني را در جملة اشعاري كه در جلد نوزدهم «أغاني» در ذيل احوال فرزدق مرقوم داشته، مسطور نموده است. و در هر حال شعر اوّل به هيچوجه در خور مقام امام عليهالسّلام نيست و ممكن است از حزين شاعر باشد كه در وصف عبدالله بن عبدالملك سروده است و شعر ثاني نيز ممكن است از حزين باشد در وصف او، و فرزدق آن را در اشعار خود به عنوان تضمين آورده است و ممكن است فرزدق نياورده باشد، ولي چون روات و نقله با اشعار فرزدق به يك وزن ديدهاند، آنها را سهواً به قصيدة فرزدق ملحق ساختهاند، و الله أعلم.
باري مرحوم سپهر در ضمن شرح اين قصيده و أحوالات فرزدق گويد: اين قصيده را مرحوم مجلسي در «بحار الانوار» و مرحوم قاضي نورالله در «مجالس المومنين» و مرحوم علي بن عيسي إرْبِلي در «كشف الغُمَّة» و أبو الفرج اصفهاني در جلد نوزدهم و چهاردهم «أغاني»، و سبط ابن جوزي در «تذكرة خواصّ الاُمَّة» و سيد هاشم بحراني در «مدينة المعاجز» و نيز راوندي در كتاب «خرايج و جرايح» با مختصر تفاوتي آوردهاند، و در «فصل الخطاب» از شيخ الحرمين ابوعبدالله قرطبي راجع به فرزدق و انشاء او مطالبي مذكور است.
و پس از آن ميگويد: انشاء اين قصيده به وسيلة فرزدق در مدح علي بن الحسينعليهماالسّلام در حضور هشام بن عبدالملك جاي ترديد و شبهه در نزد اهل تاريخ نيست[390] -انتهي ملخّصاً.
مرحوم مجلسي همان طور كه ما در اينجا از وي نقل كرديم مجموع أبيات را چهل ويك عدد ذكر فرموده است.[391]
در شرح «نهجالبلاغة» ابن أبي الحديد ج 10 ص 20 دربارة أحوال فرزدق مطالبي مذكور است و محدّث قمي در «الكُنَيوالالقاب» ج 3 ص 17 به بعد و در «هَدِيّة الاحباب» ص 211 ترجمة او و ميميّة او را ذكر نموده است، و مامقاني در «تنقيح المقال» ج 2 ص 4 در باب «الكُنَي» در نام فرزدق مفصّلاً ترجمة أحوال او را آورده است و نام وي را همّام بن غالب بن صَعْصَعَه گفته و كنيهاش أبوفِراس بوده است.
حقير در «نور ملكوت قرآن»، ج 3 ص 15 و ص 16 مطلبي را از أميرالمومنينعليهالسّلام راجع به او ذكر نمودهام.
آية الله سيد حسن صَدْر در كتاب «تأسيس الشِّيعة لعلوم الاءسلام» ص 186 و ص 187 راجع به او و قصيدة او مطالبي را ذكر كرده است.
مستشار عبدالحَليم جُنْدي در كتاب «الاءمام جعفر الصّادق» ص 139 در تعليقه، حجّ هِشام را ذكر كرده و از اين قصيده، يازده بيت آورده، و پس از آن غضب هشام و امر به حبس فرزدق را آورده است و عطاي حضرت را نيز آورده است.
در كتاب «العيون و المحاسن» كه از انشاء و كلام شيخ مفيد، و تحرير سيد مرتضي است از طبع نجف اشرف ج اوّل ص 18 و ص 19 شانزده بيت از اين قصيده را ذكر نموده است.
للّه الحمد وله المنّة اين مجلّد كه پانزدهم از مجلّدات «امام شناسي» از دورة علوم و معارف اسلام ميباشد در وقت ضَحْوَة روز دو ساعت به ظهر مانده، از ايّام ماه مبارك رمضان روز سهشنبه بيست و نهم سنة يك هزار و چهارصد و سيزده هجريّة قمريّه از مهاجرت سيدالمرسلين از مكّة مكرّمه به أرض يَثْرِب، در شهر مقدّس مشهد رضوي - علي شاهده آلاف التّحيّة و السّلام - در ظلّ عنايات خاصّه و توجّهات كاملة حضرت امام عصر حجّة بن الحسن العسكري - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف و جعل أرواحنا لتراب مقدمه الفداء - پايان يافت.
و الحمدللّه ربّ العالمين، و آخر دعوانا أن الحمدللّه ربّ العالمين.
كتبه بيمناه الدَّاثرة الرَّاجي غفران ربّه الغنيّ السّيّد محمد الحسين الحسيني الطهراني غفرالله له و لذويه، و جعل مستقبل أمره خيراً من ماضيه